معنی بها تعیین کردن

حل جدول

لغت نامه دهخدا

تعیین کردن

تعیین کردن. [ت َع ْ ک َ دَ] (مص مرکب) معین و مشخص نمودن و هر نیز نمودن. (ناظم الاطباء): آنگاه مثال داد تا روزی مسعود و طالعی میمون برای حرکت او تعیین کردند. (کلیله و دمنه).
کردم از جغد طلب نسخه ٔ گمنامان را
گر شود یافته تعیین تو خواهم کردن.
واله هروی (از بهار عجم).
ز قید عشقم آزادی اسیری تا ابد نبود
چو بهر عاشقی حکم ازل کرده است تعیینم.
اسیری (ایضاً).


بها کردن

بها کردن. [ب َ ک َ دَ] (مص مرکب) قیمت کردن. (فرهنگ فارسی معین). اثمان. استیام. تساوم. مساومه. (یادداشت بخط مؤلف):
متاع نیکوی برکار میدید
بها میکرد چون بازار میدید.
نظامی.
برخیز تا طریق تکلف رها کنیم
دکان معرفت بدو جو پربها کنیم.
سعدی.
بوسه ای زآن دهن تنگ بده یا بفروش
کاین متاعی است که بخشند و بها نیز کنند.
سعدی.


تعیین

تعیین. [ت َع ْ] (ع مص) وام بی نفع گرفتن و دادن وام بی نفع. || سبز شدن درخت. || شکوفه برآوردن درخت. || به میعاد بها فروختن رخت را پس بازخریدن آن را به کم قیمت پیشین. || دایر گردانیدن جنگ میان قوم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سوراخ کردن مروارید. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مساوی کسی در روی وی گفتن. (تاج المصادر بیهقی). در روی کسی بدیهای وی را گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). || آب در مشک نو ریختن تادرزهایش استوار شود. (تاج المصادر بیهقی). آب در مشک نو ریختن تا چشمهای آن بند گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || عین نوشتن. || مخصوص کردن چیزی را از جمله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مخصوص نمودن چیزی را از میان چیزها. (غیاث اللغات) (آنندراج). || تفضیل دادن دزدی را از میان متهمین دیگر. || مخصوص گردانیدن مالی را برای کسی. || روزه ٔ معینی را نیت کردن. (از اقرب الموارد). || عین چیزی فرانمودن. (تاج المصادر بیهقی). || چیزی نمودن و آشکار ساختن. (مقدمه ٔ لغت میرسید شریف جرجانی). واضح کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). معین کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج).... با لفظ شدن و کردن مستعمل است. (آنندراج): اندیشید که اگر کشیده بفروشم و در تعیین قیمت احتیاط کنم روزگار دراز شود. (کلیله و دمنه).
تعیین دال و ذال که در مفردی فتد
ز الفاظ فارسی بشنو زان که مبهم است
حرف صحیح و ساکن اگر پیش از او بود
دالست هرچه هست جز این ذال معجم است.
؟

مترادف و متضاد زبان فارسی

تعیین کردن

برگماشتن، منصوب کردن،
(متضاد) عزل کردن، معلوم کردن، بازشناختن، مشخص کردن

فرهنگ فارسی هوشیار

تعیین کردن

(مصدر) کسی را بکاری نصب کردن برگماشتن.


بها کردن

(مصدر) قیمت کردن.


تعیین

مخصوص کردن، برگماشتن

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

تعیین کردن

گماردن، گماشتن

فارسی به عربی

تعیین کردن

حدد، خصص، صف، عین، قرر، لوح، مازق، هاله


تعیین

اقرر، ترشیح، تصمیم، تعیین، عقد

فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

تعیین کردن

Angeben, Staat (m), Verfassung (f), Vorbringen, Zustand (m)

عربی به فارسی

تعیین

تعیین , انتصاب , قرار ملا قات , وعده ملا قات , کار , منصب , گماشت

فرهنگ معین

تعیین

معین کردن، مخصوص کردن، برگماشتن. [خوانش: (تَ) [ع.] (مص م.)]

معادل ابجد

بها تعیین کردن

822

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری